فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

ار رشد فیزیکی و روانی انسان است که میان کودکی و جوانی روی می‌دهد. این گذار، تغییرات زیستی (بلوغ جنسی)، اجتماعی، و روانشناختی را در بر می‌گیرد، هرچند که از میان این‌ها تنها تغییرات زیستی و روانشناختی را می‌توان به آسانی اندازه‌گیری کرد.[۱][۲]

در سال‌های اخیر، آغاز بلوغ در پیشانوجوانی (پیش از نوجوانی) به نوعی افزایش داشته‌است (به‌ویژه در دختران، با بلوغ زودهنگام و زودرس)، و نوجوانی گاهی در آن‌سوی سال‌های نوجوانی (به‌ویژه در پسران) امتداد داشته‌است. این تغییرات تعریفی منسجم از چارچوبهٔ زمانی نوجوانی را دشوارتر ساخته‌است.[۳][۴][۵] در بسیاری از پژوهش ها نوجوانی رابه سه دوره تقسیم می کنند: نوجوانی اولیه ۱۲-۱۴سالگی)،اواسط نوجوانی (۱۴-۱۶سالگی) واواخر نوحوانی (۱۶-۱۹سالگی). پایان نوجوانی و آغاز بزرگسالی بسته به کشورهای مختلف و نسبت به کاربردش متغیر است، و حتی فراتر از آن در درون یک کشور یا فرهنگ هم ممکن است سنین متفاوتی برای بلوغ (از نظر دوره‌بندی و قانونی) به منظور سپردن وظایف مشخص در جامعه، در نظر گرفته شود. برخی از این موارد شامل، رانندگی وسایل نقلیه، داشتن روابط جنسی قانونی، خدمت سربازی، تهیه و نوشیدن مشروبات الکلی، رای‌دادن، قرارداد بستن، تکمیل برخی مقاطع تحصیلی، یا ازدواج است. نوجوانی معمولاً بر خلاف مقطعپیشانوجوانی، با افزایش استقلال توسط پدرمادر یا سرپرست قانونی و نظارت کم‌تر همراه است.


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 17 بهمن 1394برچسب:, | 19:37 | نویسنده : mm |

به نام خدا

دم دم هاي عيد حدود اولاي اسفند نوجوانان با موضوعي خوفناك به نام،به نام،به نام(((خانه تكاني)))))مواجه مي شن!!!

خانه تكاني وحشتناك يعني:

1)    تميز كردن خونه اي كه 1سال اساسي تميز نشده

2)    دور ريختن وسايلي كه تو1سال جمع كردي يا ساختي

3)    توهين به همون وسايل بالا كه مادرامون مي گن ((اين اشغال ها چيه جمع كردي!!))يكي نيست به اينا بگه اين وسايل اشغال نيستن بلكه گنجن!

4)    پيدا كردن امتحان ها ايي كه خراب كرديم ازتو كمد

5)    تميز كردن شيشه و.....به اجبار

توصيه هايي براي والدين

1)    اخه مگه چي مي شه رو لوستر يه من خاك بشينه مهم نورشه كه اونم به خاك ها ربطي نداره

2)    يا مثلا چي مي شه فرشتون كثيف باشه  براي خودش يه مدله!!

3)    يا شيشه ها خاك داشته باشه اي طوري نور نمي اد ادم مي تونه تا لنگ ظهر بخوابه

4)    من ديگه نمي دونم به كمد چي كار داريد مهم ظاهره كه ديده مي شه نه باطن پس همون اتاق مرتب كنيد كمدا مهم نيست من نمي دون اخه دوست داريد خسته بشيد كه اينقدر تميز مي كنيد

حالا اقدر ازت كار مي كشن كه خسته بشي از  عيد هي چي نفهمي

 

توصيه تو ي عيد براي والدين

نيم كيلو پسته بخريد با چار كيلوپوست پسته و ده كيلو تخمه . پسته ها رو با تخمه ها قاتي كنيد بعد كه گذاشتيد جلو مهمون يواشكي كنار ظرف رو لباس مهمون اشغال پسته بريزيد كه فك كنه پسته خورده و يادش نيست

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 9 آذر 1394برچسب:پسته,خانه تكاني,عيد, | 17:39 | نویسنده : mm |

سال ها پیش افرادی به جنگل رفتند و دیگر بر نگشتند،

آن افرادبدست ارواح کشته شده بودند واز ان به بعد

اسم ان جنگل ، جنگل ارواح نام گرفت .

 

 

دختری این دست نوشته را روی درکلیسا دید.ان دختر

دانشجویی ایرانی مقیم انگلستان بود که به خاطر پایا ن نامه اش به روستایی

در انگلستان امده بود چون ان روستا معروف به روستای

خرافات بود.

دختر به ان دست نوشته خندید .زنی که خنده ی دختر را دیده بود به ان دختر گفت نخند این داستان حقیقت دارد.دختر گفت:اسم من رونیکاست ، به خاطر پایان نامه ام به این روستا امد تا با اسرار شما که همان خرافات است اشنا شوم شما می توانید به من کمک کنید زن گفت البته ولی شما بلاخره می فهمید که این ها

خرافات نیست.رونیکا خندیدو گفت لطفا من را رونیکاصدایم کنید

رونیکا شب رو در خانه ی ان زن گذراند وفردا ی ان روز عازم  جنگل ارواح شد دختر به جنگل ارواح رفت چندان از روستا دور نشده بود که درختی کهن سال رادید که رویش با خون نوشته بود (کمکم کنید)

دختر از شدت ترس نمی دانست چه کار کند.از ان جنگل فرار کرد او به دوستان هم دانشگاهی خود زنگ زد او برای دوستا ن خود تمام ماجرا را تعریف کرد. فردای ان روز دوستان او سارا ،رزوکرالین به ان روستا رفتند وان ها با هم به جنگل  ارواح رفتند،ترس تمام وجود رونیکا رو گرفته بود ان ها از درخت خونی رد شدند وبه کلبه ای رسیدند کرلین گفت چه طوره  توی اون کلبه استراحت کنیم؟رونیکا از ترس نمی دانست چه بگوید اما بقیه ی گروه تایید کردندان ها به ان کلبه ی متروکه رفتند.سارا در کلبه رو باز کرد .جیغ سارا به هوا رفت رونیکا رفت داخل کلبه را دیدو فریاد زد خووووون.در ودیوار کلبه پر از خون بود چیزی از فریاد رونیکا نگذشته بود که از اتاقی درون کلبه صدایی امد دختر ها با ترس  به طرف روستا دویدند .رز نفس زنان گفت چرا نمی رسیم؟ سارا با وحشت وچشمانی از حدقه بیرون زده  و صدایی لرزان  گفت؛ ما ،ما گم شدیم

خستگی از شدت ترس برای ان ها معنی نداشت.

شب شد دختر هااز شدت ترس دندان هایشان به هم می خورد رونیکا پشیمان بود که به حرف زن گوش نداده بود که ان اسرار بوده نه خرافات. شب را اصلا دختر ها نخوابیدند .صبح سارا گفت ما باید به ان کلبه بریم ما برای کشف این خرافات امدیم

رز گفت خرافات !این ها خرافات نیستند تلسمن سارا گفت پس ما از راز این جنگل پی می بریم کرالین گفت ماکه راه روستا رو گم کردیم به هر حال توی این جنگل می مونیم و جونمون تو خطر چه بی کار باشیم چه کنجکاو با حرف های کرالین انگار تقریبا همه متقاعد شده بودند سارا گفت چه طوره از اون کلبه شروع کنیم؟همه قبول کردند البته با کلی ترس ولرز.اون ها به کلبه رسیدند سارا به اتاق خیره شد کرالین گفت بریم تواتاقاونا رفتد که با صحنه ای وحشت ناک مواجه شدند دختر زیبا روی زمین افتاده بود وروی دیوار نوشته شده بود((من را ا)) این نوشته کامل نبود دخترا که خیلی ترسیده بودند

 

بهد زده به ان دختر ونوشته خیره شده بودند که ناگهان صدای جیغی امد دختر ها پشت سرشان را نگاه کردند.وای خدای من رز،رز ناپدید شده بود!!!!!

 

دیگه واقعا رونیکا مثل زلزله می لرزید. اونا خیلی ترسیده بودند از اتاقی که ان دختر مرده بود صدایی امد ان ها سریع از ان جا دور شدند،شب شد وهمه جا تاریک که یک دفعه اتیش خاموش شد وبعد صدای خش خش برگ ها که له می شدنداومد رونکا داد زد:رز،رز،روزتویی؟؟؟؟؟

 

هیچ صدایی نیامد که یک دفعه صدای ناله ی نامشخصی اومد

 

ساراوکرالین رونیکا هم دیگه رو بغل کردند؛بلاخره صبح شد.ان ها دیگه تصمیم شون روگرفته بودند منتظر شب شدند صدای ناله دوباره اومد اونا دنبال صدا رفتند.اونا یه

•پادگان نظامی دیدند یه تابلو اونجا بود که برگ روی اون رو گرفته بود کرالین برگ ها رو کنار زداون نوشته روخواند:ارارتش نانامرررئیییی.

•کرالین نا باورانه  به نوشتته خیره شد سارا سریع تابلو رو گرفت وگفت:یعنی یعنی همه ی این اتفاق ها کار یه ارتشه!! همه ی این اتفاقات ،گم شدن رز؛؛؛یعنی همه ی ترس ها الکی بود؟یعنی واقعا روح نبودند؟رونیکا به حیاط ان پادگان خیره شد نه باور نمی کرد اون همون خانمی بود که اون شب رو توی خونش گذرونده بودلباس ارتشی ها رو پوشیده بود !!!!!!!

•اون گیج ومنگ شده بود سارا گفت ماباید بریم داخل اون پادگان اون ها به سختی خودشون رو اونجا رسوندن رونیکا چشمش به چند دست لباس ارتشی افتاد دختر ها لباس ها روپوشیدند که یک دفعه سارا  گفت رررررززز،وبه طرف یه سلول اشاره کرد.بله درس بود خود رز بود دختر ها به طرف اون دویدند رز اونا رو دید و گفتتتتتتت بچه ها شما اومدید!!!!!!سارا گفت ساکت الان درت میاریم اونا رز رو دراوردند وبعد یه دست از اون لباس ها رو به هش دادند اونا یه محموله رو دیدند!!!!سارا گفت اوون چیه؟رزگفت می تونیم  از مدارک اتاق فرمانده ببینیم!وبه به طرف اتاق اشاره کرد اونا وارد اتاق شدند که یه دفعه رز گفت بچه ها روی این تخته رو ببینید روی تخته پر نقشه بود سارا نوشته ی کنار تخته را خواند نوشته شده بود:ارتش نامرئی برای اینکه مردم رو از ای جنگل دور کنه تا از عملییات های این ارتش باخبر نشوند

کرالین تا این نوشته رو دید با عصبانیت تلفن ان جا را برداشت و به پلیس امنیتی زنگ زد............1سال بعد.............پلیس های امنیتی ان ارتش را منهدم نمودند....حالا همیشه دخترا برای تعطیلات به ان جنگل می روند همان جنگل ارواح!!!!!!!!

 

 پایان


موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 9 آذر 1394برچسب:جنگل ارواح,كليسا,داستان ترسناك,خرافات,خون, | 17:33 | نویسنده : mm |

صفحه قبل 1 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • ایف آی دی
  • قالب وبلاگ